شیراز
سلام
دیشب من و غزلی وبابا رضا ازشیراز اومدیم خونه
چقدر مامانی خسته بودی تا رسیدیم خوابت برد
ما هفته پیش چهارشنبه عصر بود(21 اردیبهشت) با بابایی رفتیم شیراز خونه (خاله ملیحه وعمو مسلم) وخونه دایی حجت
یه 9روزی اونجا بودیم ،خانوم که حسابی بهش خوش گذشت با خاله وعمو هر روز بیرون رفتن!! واقعا به آدم خوش میگذره!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مخصوصا که همین یه دونه عمو وخاله رو داشته باشی و اونا هم کلی هواتو داشته باشن!!!!!!!!!!
منم که بخاطر بارداری اصلا درست نمیتونستم راه برم همینکه فکر بالا وپایین اومدن از پله ها رو میکردم
تفریحه زهر مارم میشد فکرش رو بکن 4 طبقه با شکم بری پایین وبیای بالا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خونه دایی حجت هم رفتیم اونجا بهتر بود چون طبقه 3 بودن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
البته برای تو که همه جاش عالی بود چون هر جا میرفتی حسابی بهت خوش میگذشت البته نا گفته نمونه این چند روزه به من هم خوش گذشت چون مامان جون و بابا جون هم اومده بودن ، دایی هادی هم از تهران اومده بود البته بدون گلی خانومش ، کاش اونم اومده بود ولی بخاطر دانشگاهش نتونسته بود بیاد!!
همینش واسه من خوب بود چون هممون دور هم بودیم و باهم چند بار رفتیم بیرون!!!!!!!
دیگه خدا میدونه کی دوباره اینجوری جمعمون جمع بشه!!!!!
عکسای غزلی...........
ادامه مطلب
غزلی و نازنین جون دخمل دایی حجت
اینا عاشقه همدیگن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اینم دایی حجت (آقا دکتر،داداش بزرگه گل خودم)
اینم دایی هادی(داداش کوچیکه خودم )و عمو مسلم(داداش یکی یه دونه آقا رضا)
اینم غزلی گل که عشقه رایانه هست وبس
خدا میدونه چه برسر لب تابه دایی هادی آورده این چند روزه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!