غزلغزل، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

غزل زیبای زندگی

سلامــــــــــــــــــــــــــــ به دوستانــــــــــــــــــــــ

1390/6/13 16:36
نویسنده : بابا و مامانی
358 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه مامان و باباهای گل

خیلی وقته نیومدم برا آپ وب بچه ها

از امروز دیگه میخوام برا بچه ها مطالب بذارم ایشالله که شما هم ما رو همراهی کنین

یه تصمیم دیگه که گرفتم اینه که وبه بچه ها رو یکی کنم تا بیشتر بتونم براشون مطلب بذارم

 

 

سلام به بچه های عزیزم غزل خانومی ومحمد طه

امروز13شهریور، یکشنبه هست  الانم ساعت 3و40دقیقه عصر که دارم اینا رو تایپ میکنم براتون

این هفته خیلی خوش گذشت روز سه شنبه دایی هادی و لیلی جون وخاله ملی و عمو مسلم اومدن وعید رو پیش هم بودیم جای دایی حجت و ندا جون ونازی جون حسابی خالی بود

دیروز عمو وخاله ودایی رفتن مامان جونی هم باهاشون رفت حسابی دورمون خلوت شده

منکه دلم براشون تنگ شده از همین الان

غزل خانومی مامان فردا داریم میریم برا پیش دبستانی ثبت نامت کنم

بابابایی داشتیم میگفتیم وای غزل خانومی چقدر زود بزرگ شد امروز دقیقا ٥سال و٤ماه١٠ روز و١٦ساعت و ٥١دقیقه داری!!!!!!!!!!!!

وای غزل جووونم  خیلی دوست داریم ، هیچ فکر نمیکردم اینقده خانوم باشی و مامان و کمک کنی ،همش میترسیدم نکنه وقتی  محمد دنیا اومد بخوای حسادت کنی و اذیت

اما  تاالان هرچی ازت دیدم خوبی بوده و مامانی رو حسابی کمک کردی !!!!!!!!!!!!!

اینجا واقعا جا داره ازت تشکر کنم

 اما محمد طه مامانی

محمد گل مامانی امروز 2 ماه و 9 روز و ٥ ساعت و23 دقیقه سن داری  قربونت برم 9روز پیش بود نوبت بهداشت داشتی بابایی رفتیم بردیمت برا وزن وواکسنات

1300گرم وزنت اضاف شده بودوزنت شده 6400گرمو قدت هم شده بود 60 سانت

2روز تب داشتی برا واکسنات،یه خورده هم نا ارومی میکردی ، اما هر چی بود تموم شد!!!!!

الانه اغون میگی با اون زبون خومشزت،خیلی هم بازیگوش شدی ،وقتی بیداری اصلا دوست نداری رو تشکت بخوابی همش میخوای بغل باشی ،دوست داری همش باهات حرف بزنیم ، من همه رو هم از چشم بابا رضا میبینم اینقده  شیطونت کرده چون حسابی تجربه اومده تو دستش که چطوری با بچه ها باید بازی کنه و حرف بزنه!!!!!!!!!!

غزل که کومچولو بود من خیلی راحت به کارام میرسیدم چون خیلی آروم بود همیشه با خودش بازی میکرد اما جنابعالی باید همش باهات صحبت کنی وگرنه دادت میره هوا!!!!!!!!!!!!!!

نمیدونم مدارس که شروع میشه من باید چیکار کنم؟؟؟؟؟؟

بابا که میره مدرسه ، غزلی هم که پیش دبستانی

انوقت میمونیم من وتو !!!!!!!!!!!!!!

وای چطوری من به کارام برسم!!!!ولش کن ، بهش فکر نکنم بهتره!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خب گمون کنم براامروز کافیه ،

غزل مامانی و طه جون خیلی خیلی دوستون داریم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان هوراد
13 شهریور 90 23:28
سلام به مامان گل و گلهای زندگی
خدا بهت قوت بده با یک بچه مدرسه ای خیلی سخته ولی بهش فکر نکن می گذرد
چون می گذرد غمی نیست
خسته می شی ولی یک خستگی شیرین چون با عشق همراه است عشق مادرانه که از وجودت به طرف بچه ها جاری می شه ما هم از دور براتون عشق می فرستیم و در کنارتان هستیم.
آفرین به غزل خانم که به مامانی کمک می کنه
دوستتان داریم بوس بوس



ممنون ازت مامان هوراد جونــــــــــــــــم
مامان الی
14 شهریور 90 17:12
سلام عزیزم ... خسته نباشی... آفرین به غزل خانوم گل که اینقد مهربونهماشاا... به گل پسرت چقد ناااااااازه خدا حفظشون کنه واستون
مامان ماهان
14 شهریور 90 17:15
وای خدای من چقدر ناززززززززززززززززز شده این دوتا جیییییییییییییییییییگر قربون برم با اون پستونک خوشگلت عجب عروسکی شده این غزل خانم تو رو خدا از طرف من ببوسشون
مامان آتین
14 شهریور 90 19:14
سلام عزیزمممممممم ای جونمممممممم قدم نو رسیده مبارک (ببخشید با تاخیر) خدا هردوشونو برات حفظ کنه می بوسمتووووون
بابای سما
14 شهریور 90 20:26
سلام قدم نو رسیدتون مبارک باشه ماشالله غزل خانوم بزرگ شده و از داشتن برادر گلش لذت میبره و به مامانش وی رسیدگی به برادرش کمک می کنه خدا بهتون قوت بده و بچه هاتون رو صحیح و سالم براتون حفظ کنه به غزل خانوم سلام سما رو برسونین